بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

پسر گل مامان و بابا

عکسهای سیسمونی

                                                                    این ها هم باز از هنرهای مامانت       چون ما تخت یک نفره تو اتاقت داشتیم به مادرجون گفتم تخت نمی خواهیم اونم به جای تخت خواب بزرگ برای مامانت این گردنبند طلا رو گرفت که یادگا...
16 فروردين 1393

داستان زردی گرفتنت عزیز دلم

شب دوم بیمارستان حدود ساعت 10 شب بود که پزشک اطفال دوباره تمام نوزادان رو ویزیت کرد بعد از ویزیت تو، دکتر به ما گفت که شما زردی داری و چون دستگاههای زردی نوزادان بیمارستان پر هست باید با آمبولانس انتقالت بدهند بیمارستان کودکان بهرامی و اینکه حتما باید بابات بیاد و نباید تا صبح صبر کرد چون خدایی نکرده ممکنه بره تو خونت و مجبور بشن خونت رو عوض کنند. نمیدونی چه حاله بدی داشتم، مادرجون هم حسابی حول کرده بود. بنده خدا بابایی کلی ترسیده بود و سریع خودشو رسوند بیمارستان و با مادرجون شما رو با آمبولانس بردند بیمارستان بهرامی و بستریت کردند و مادرجون دیگه پیشه شما موند. نمیدونی اون شب همه چه حاله بدی داشتند. بابات که غصه میخورد، من که...
12 اسفند 1392

روزه به دنیا اومدنت پسرم

 زمینی شدنت مبارک فرشته نازم روزه سه شنبه 6 اسفند بود که مثل هفته های آخر بارداری با مادرجون رفتیم بیمارستان برای ویزیت هفتگی که دکتر دید تاریخ بارداری در سونوگرافی 39 هفته و 2 روز و بر اساس LMP 41 هفته است که همون موقع ختم بارداری رو اعلام کرد و گفت برو اورژانس برای بستری اونجا بود که بعد از معاینه گفتند نمیتونی زایمان طبیعی داشته باشی و باید سزارین بشی اصلا باورم نمیشد که با هم بودنمون تموم شده و دیگه میای تو بغلم واقعا شوکه شده بودم و استرس داشتم. کارهای بستری رو مادرجون انجام داد و به بابات زنگ زد و گفت بیا که پسرت داره به دنیا میاد. بابات هم شوکه شده بود و اولش باورش نشده، حتی میگفت از حولش موقع اومدن به بیمارستان خ...
10 اسفند 1392

اینم آخرین کادوهایی که تا قبل از به دنیا اومدنت برات اومد

پسرکم این سری جدید کادوهایی هست که برات آوردن این رخت آویز رو مادربزرگ سوگند (ملیحه خانم) برات کادو آوردن   این بلیز قشنگم  هم آکاتا جون (عمه آبجی سوگند) برات از فردیس کادو گرفته بود که دستش درد نکنه   این پول رو مامان بزرگ و بابابزرگت (مامان و بابای بابا) وقتی اومدن سیسمونی شما رو دیدن کادو دادن    این پتو خوشگل رو خاله فریبا (خاله مامان) برات کادو آورد   این ها رو خاله ثریا (خاله مامان) و خاله فاطمه خودت برات آوردن   اینا رو دوباره آبجی سوگند مهربونت برات کادو آورده بود عزیزم ...
3 اسفند 1392

ولنتاین

پسره عزیزم امروز روز ولنتاین بود و بابایی به مناسبت امروز یه کیک شکلاتی خوشمزه خرید و آورد خونه. امروز روز تولد خانه فاطمه هم هسشتش که بیچاره چون پاش تو گپچه نمیتونه دیگه تولد بگیره (تولدش مبارک). راستی 3 روز پیش کارگر گرفتیم و حسابی خونه رو برای وروده شما حاضر کردیم و تمیز تمیز شد. عزیزم اینم عکس کیک و عکس های مامان و بابات که اون روز انداختیم.     ...
25 بهمن 1392

خارش بدن مامان

پسرم نمیدونی من پنج شنبه شب از خارش کل بدن چه عذابی کشیدم دیروز بابایی که دید حاله من بده منو برد بیمارستان و تو بیمارستان بعد از گرفتن آزمایش خون و ادرار و شنیدن صدای قلبه کوچیک شما دکتر نواره قلبتم گرفت و گفت خوبه ولی باید بری سونوگرافی کبد، کیسه صفرا و بارداری ببینیم مشکل چیه. ما هم رفتیم سونوگرافی اطهری وقت گرفتیم و چون شلوغ بود گفتند 2 ساعت دیگه بیایید، بابایی از بیرون ناهار گرفت و اومدیم خونه و استراحت کوتاهی کردیم و رفتیم برای سونوگرافی. جواب سونوگرافی را گرفتیم و دوباره بردیم بیمارستان که گفتند مایع آمونیوتیک کمی کم شده باید بری خانه استراحت کنی و مایعات بخوری دوباره فردا بیا بیمارستان برای سونوگرافی مجدد ببینیم بهتر میشه یا نه ...
5 بهمن 1392

بدون عنوان

پسره گلم شنبه برای اتاقت کاغذ دیواری سفارش دادیم و یک شنبه اومدن برات نصب کردن وای نمیدونی چقدر اتاقت قشنگ شد و امروز هم با مادرجون رفتیم برای اتاقت پرده سفارش دادیم و گرفتیم و شب بابابزرگت برات وصل کرد عکسشو برات الان نمیذارم تا وقتی تمامه وسایلتو بچینیم بعد کلی برات عکس میگذارم. دسته بابا وحیدت درد نکنه بابت کاغذ دیواری مبارکت باشه آقا بردیا   ...
25 دی 1392

هنرهای مامان

عزیزم اینا رو که عکس هاشون رو میگذارم هنرهای مامانت هست البته امیدوارم انشالله وقتی به دنیا اومده ازشون استفاده کنی و بپسندی تشک بازی   دستمال حوله ای   حوله های صورت کوچولو   عزیزم این دمپایی روفرشی رو هم وقتی داشتم برای سوگند قرمزش رو میخریدم برای شما هم آبیش رو گرفتم.   ...
12 دی 1392

ویارونه

عزیزم بعد از سوم امام حسین بود که یه روز عمه سرفی (عمه مامان)، عمه پری (عمه مامان) و مادرجون و خاله سمیرا و سوگند آمدند خونه ما و برای مامانی ویارونه آوردند که شامل آش دوغ، آلبالو پلو، کوفته، قرمه سبزی بود که خود مامانی هم سالاد الویه درست کرده بود. راستی برات هدیه هم آورده بودند که واقعا" دستشون درد نکنه این پتوی نوجوان هدیه عمه پری بود   این لباس هدیه عمه سرفی بود     این پتو اسپانیایی هم هدیه خاله سمیرا و آبجی سوگند بود دسته همشون درد نکنه   ...
12 دی 1392

کادوهایی که تا حالا برات آوردن

راستی بریم سراغه کادوهایی که تا حالا برات آوردن اینو خاله فاطمه از مسافرت همدان و بانه که برگشت برات آورد عزیزم اینو خاله سمیرا از مسافرت سرعین که برگشت برای تو سوغاتی آورد برای ما هم عسل آورد اینارو پدرجون گل (بابای مامان) تو محرم که داشتیم میرفتیم مسجد برات خرید     این ها را هم مادر جون (مامان مامان) 3 سال پیش که رفته بود کربلا برات آورده بود       اینم باز مادرجون  2 سال پیش که رفته بود مکه برای شما آورده بود   این پلیور خوشگل رو خاله فرحناز (خاله مامان) هفته پیش که با خاله سمیرا آمده بود خانه ما برای تو آورده بود   ...
12 دی 1392